نگین قم

وبلاگ کریمه اهل بیت حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها)

نگین قم

وبلاگ کریمه اهل بیت حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها)

نگین قم

این زن که خاک قم به وجودش معطر است

تکرار آفرینش زهرای اطهر است

تکرار آفرینش افلاک بر زمین

تکرار آفرینش عرش مصور است

دست سخاوتش پر از آمال دوستان

چشم محبتش به غریبان مضطر است

همشیره شقایق و همراز رازقی

با آفتاب مشرقی عشق خواهر است

این زن که از نیایش دو عالم است مست

معصومه است مریم آل پیمبر است

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان
دوشنبه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۱۱ ب.ظ

انا المعصومه اخت الرّضا

انا المعصومه اخت الرّضا

درکتاب " کریمه اهلبیت " در پیرامون عصمت حضرت معصومه _ سلام الله علیها _ بطور فشرده سخن گفتیم و به عرض خوانندگان گرامی رساندیم که حضرت امام رضا علیه السلام در حدیثی فرموده اند:

" مَن زارَ الْمَعْصومَهَ بِقُمْ کَمَنْ زارَنی "

" هر کس معصومه را در قم زیارت کند همانند کسی است که مرا زیارت کند .

و گفتیم که این حدیث به صراحت بر عصمت حضرت معصومه علیهاالسلام دلالت می کند ، و یادآور شدیم که شخص حضرت معصومه _ سلام الله علیها _ نیز در رویایِ صادقه ای از خود تعبیر به " معصومه " کرده است ، واینک متن این داستان را از زبان محدّث والامقام ، علاّمه بزرگوار مرحوم میرزا حسین نوری ، متوفّای 1320 هـ . می آوریم .

این واقعه یکی از معجزات باهرات باب الحوائج الی الله حضرت موسی بن جعفر علیه السلام است و حضرت معصومه علیها السلام در این داستان نقش دارند ، و میرزای نوری این داستان را از شخص صاحب قضیّه _ بدون واسطه _ شنیده و درکتاب گرانسنگ : " دارالسلام " آورده است ، و ما اینک ترجمه آن را به محضر شیفتگان این خاندان تقدیم می داریم :

یکی از نشانه های قدرت پروردگار که دلها را از زنگار شیطان پاکیزه می سازد اینست که در ایّام مجاورت با حرمین شریفین کاظمین علیها السلام در بغداد یک مرد نصرانی به نام " یعقوب " زندگی می کرد که به بیماری " استسقاء " دچار شده بود .

هر قدر به پزشکان مراجعه می کرد " نتیجه نگرفت ، تا مرض کاملاً شدّت یافت و او را رنجور ساخت و از پا انداخت .

آن مرد نصرانی می گفت : در آن ایّام من همه اش از خدا می خواستم که مرا یا شفا دهد و یا به وسیله مرگ از آن مرض رهایی بخشد .

در حدود سال 1280 هـ . بود که شبی روی تخت خوابیده بودم ، در عالم رویا یک آقای بزرگوار بلند قد و بسیار نورانی را دیدم که در کنار بستر من حضور یافت و تخت مرا حرکت داد و فرمود " اگر بخواهی از این بیماری شفا پیدا کنی ، تنها راهش اینست که به شهر کاظمین مشرّف شوی و کاظمین علیها السلام را زیارت نمایی ، تا از این مرض رهایی یابی " .

او می گوید : من از خواب بیدار شدم ، رویای خود را برای مادرم نقل کردم ، مادرم گفت : این خواب خوابِ شیطانی است ! آنگاه صلیب و زُنار آورد و بر گردنم آویخت .

یکبار دیگر به خواب رفتم و در عالم رویا بانوی مجلّله ای را دیدم که سرتاسر بدنش پوشیده بود ، تخت مرا حرکت داد و فرمود :

برخیز که صبح صادق طلوع کرده است ، مگر پدرم با تو شرط نکرد که به زیارت او مشرّف شوی ، تا ترا شفا عنایت کند ؟ "

پرسیدم : پدر شما کیست ؟

فرمود : " امام موسی بن جعفر علیه السلام است " .

پرسیدم شما کیستید ؟

فرمود : " اَنَا الْمَعْصُومَهُ اُخْتُ الرِّضا علیه السلام "

" من معصومه خواهر حضرت رضا علیه السلام هستم " .

چون از خواب بیدار شدم در حیرت بودم که چه کنم و کجا بروم ؟ به دلم افتاد که به خانه سیّد جلیل القدر سیّد راضی بغداد بروم .

به منزل سیّد راضی بغدادی ، واقع در محلّه " رواق " بغداد رفتم ، حلقه در را کوبیدم . از پشت در صدا زد کیستی ؟ گفتم : باز کن .

هنگامی که صدای مرا شنید ، دخترش را صدا کرد و گفت :

" دخترم در را باز کن ، او یک نفر مسیحی است که می خواهد به شرف اسلام مشرّف شود " .

هنگامی که در باز شد و به خدمتش شرفیاب شدم ، عرض کردم ، از کجا متوجّه شدید که من مسیحی هستم و قصد تشرّف به اسلام را دارم ؟

فرمود : " جدّم _ امام کاظم _ (ع) در عالم رویا به من خبر داده است " .

آنگاه مرا به کاظمین برد ، و در کاظمین به محضر شیخ جلیل القدر شیخ عبدالحسین تهرانی ( رحمه الله علیه ) رفتیم ، من سرگذشت خود را برای او نقل کردم ، او دستور داد که مرا به حرم مطهّر ببرند .

پس مرا به حرم مطهّر بردند و در اطراف ضریح مقدّس مرا طواف دادند.

در داخل حرم اثری ظاهر نشد ولی چون از حرم بیرون آمدم پس از گذشت اندک زمانی عطش بر من غلبه کرد ، آب خوردم و حالم دگرگون شد و بر زمین افتادم .

با همین افتادن همه چیز تمام شد ، و گویی کوهی بر پشت من بود و برداشته شد ، ورم بدنم رفع گردید و زردی چهره ام به سرخی مبدّل گشت و هیچ اثری از بیماری در وجود من باقی نماند .

به بغداد رفتم که از موجودی خود چیزی برای هزینه زندگی بردارم ، خویشان و بستگانم از سرگذشت من آگاه شدند ، مرا به خانه یکی از اقوام بردند که مادرم آنجا بود و گروهی در آنجا گرد آمده بودند .

مادرم به من گفت : " رویت سیاه باد ، رفتی و از دین خود خارج شدی ! " .

گفتم : " مادر ببین ، از مرض و بیماری هیچ اثری نمانده است " .

مادرم گفت : " این سحر است !! " .

سفیر دولت انگلستان که در مجلس حضور یافته بود به عمویم گفت :

" اجازه بدهید که من او را تادیب کنم ، زیرا امروز او خودش کافر شده ، فردا همه ایل و تبار ما را کافر می کند !! " .

آنگاه به دستور او مرا لخت کردند و بر روی زمین خوابانیدند و با چیزی که "قرپاچ" نامیده می شود بر بدنم نواختند .

قرپاچ عبارت از یک رشته سیم بود که چیزهای تیزی چون سوزن بر سر سیمها نهاده بودند .

سرتاسر بدنم خون آلود شد ولی اصلاً احساس درد نمی کردم .

خواهرم چون وضع اسفناک مرا مشاهده کرد ، خودش را به روی من انداخت ، تا شلاّق زن ها از من دست کشیدند و به من گفتند : هر کجا که می خواهی برو .

به سوی کاظمین علیها السلام برگشتم و به خدمت مرحوم شیخ عبدالحسین مشرّف شدم ، شهادتین را به من تلقین کرد ، و من رسماً به شرف اسلام مشرّف شدم.

هنگام عصر بود که از طرف " نامق پاشا " استاندار متعصّب و لجوج بغداد ، فرستاده ای به خدمت شیخ عبدالحسین آمد و نامه ای آورد که در آن نوشته بود :

" یکی از رعیّتهای ما که تبعه فرنگ است به خدمت شما آمده که وارد اسلام شود او باید در نزد قاضی حاضر شود و در آنجا آیین اسلام را برگزیند " .

شیخ عبدالحسین فرمود : " بلی آن شخص نزد من آمد و سپس به دنبال کارش رفت " .

مرحوم شیخ مرا مخفی کرد آنگاه مرا به کربلا فرستاد و در آنجا ختنه شدم ، سپس به زیارت نجف اشرف مشرّف شدم . آنگاه توسّط مرد نیکوکاری مرا به اصطهبانات _ از توابع شیراز _ فرستاد .

یک سال تمام در بلاد فارس اقامت نمودم ، آنگاه به عتبات برگشتم .

داستان او در اینجا تمام نمی شود ، بلکه دنباله دارد ، که به جهت اختصار به همین مقدار بسنده می کنیم ، علاقمندان به متن دارالسّلام مراجعه فرمایند  .

 

منبع : کرامات معصومیه (علی اکبر مهدی پور)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی