نگین قم

وبلاگ کریمه اهل بیت حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها)

نگین قم

وبلاگ کریمه اهل بیت حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها)

نگین قم

این زن که خاک قم به وجودش معطر است

تکرار آفرینش زهرای اطهر است

تکرار آفرینش افلاک بر زمین

تکرار آفرینش عرش مصور است

دست سخاوتش پر از آمال دوستان

چشم محبتش به غریبان مضطر است

همشیره شقایق و همراز رازقی

با آفتاب مشرقی عشق خواهر است

این زن که از نیایش دو عالم است مست

معصومه است مریم آل پیمبر است

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان
دوشنبه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۰۰ ب.ظ

قرض های ما ادا شد

قرض های ما ادا شد

آقای سبزواری خود داستان جالبی دارند که در کتاب کریمه اهلبیت فشرده آن را آورده بودیم ،  مشروح آن را در اینجا از روی دستنویس ایشان می آوریم :

ما منزلی در کوچه جمکرانیهای قم خریدیم ، بیش از نصف آن را قرض کردیم و با تکلّف پرداخت کردیم . چون وامهای متعدّدی از صندوقهای قرض الحسنه گرفته بودیم ، اقساط هم عقب افتاده بود و مقداری هم دستی گرفته بودیم . سعی می کردیم وضع خودمان را به کسی نگوییم و راز خود را در درون نگهداریم .

وام هشتم ، نهم بود که مقدّماتش فراهم شد ، خواستم بگیرم ، کسی آمد برای ضمانت ، ولی در وسط گفت : " من شرعاً ضمانت نمی کنم ، فقط امضا می کنم " و لذا ضمانت او قبول نشد .

با هم بیرون آمدیم ، در کنار چهارراه بیمارستان آنقدر به من سرزنش کرد و دلم را آتش زد که پس از گذشت 14 سال هنوز دلم می سوزد و جای زخم زبانهای او خوب نشده است .

به او گفتم : من توی چاه افتاده ام ، اگر می توانی دستم را بگیر ، چرا این قدر سرکوفت می زنی ؟ باز هم ادامه داد و سنگ تمام گذاشت .

قرضهای متفرقه ای را قرار بود با این وام بدهم که وقت آنها رسیده بود و همه نقشه ها فرو ریخت و با نومیدی کامل به منزل رفتم .

بعدازظهر حالم خیلی بد شد ، خانواده پرسید : چه شده ؟ چیزی نگفتم ، گرفتم خوابیدم .

شب به حرم حضرت معصومه _ سلام الله علیها _ رفتم ، گفتم : عمّه جان ! من دیگر نه به وامها کاری دارم ، نه به قرضهای دستی ، هرچه بادا باد .

عبا را بر سر کشیدم و درگوشه ای نشستم و گفتم : عمّه جان من اگر جای دیگری داشتم می رفتم .

لذا با دل شکسته با عمّه جان به نجوا نشستم و برای بی بی روضه ای خواندم .

آن شب گذتش و من نیز از همه جا بریدم و به کسی مراجعه نکردم . شب دوّم و سوّم نیز به همان کیفیّت به محضر کریمه اهلبیت رفتم و همان برنامه را اجرا کردم که در آن سه شب حال و توجّه عجیبی بود.

آن شخص که دل ما را سوزانده بود ، نفهمید که چه شده ؟ ولی این کار به نفع ما و به ضرر او تمام شد ، اشاره ای کردم ، نگرفت ، حالا هم متوجّه نشده است . بعد هم از قم رفت و در تهران ساکن شد و قضایایی پشت سر هم انجام گرفت و ادامه دارد .

شب سوّم که از حرم بیرون آمدم ، شخصی با من مصادف شد و پرسید : شما برای این منزل چقدر بدهکار هستید ؟

گفتم : من به پدرم ، مادرم و خانواده ام نگفته ام ، هیچکس نمی داند و من به کسی نمی گویم .

گفت : من باید بدانم ، از او ا صرار و از من انکار ، سرانجام در اثر پافشاری زیاد ، به او گفتم .

روز بعد به منزل ما آمد و یک کیسه پلاستیکی آورد و قرضهای ما ادا شد .

من هرچه از او پرسیدم : این چیست ؟ در جواب گفت : عنایت حضرت معصومه سلام الله علیهاست ، چندین بار سوال خود را تکرار کردم ، همان پاسخ را داد . و بدین وسیله همه قرضهای ما ادا شد .

 

منبع : کرامات معصومیه (علی اکبر مهدی پور)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی