بست نشستن
بست نشستن
مرحوم حاج آقا حسین گلکاران که صد درصد مورد اعتماد بودند ، از مرحوم حاج سید تقی کمالی ، پهلوانِ نامی ایران نقل کرد که زمان رضا خان در تهران زندانی بوده ، در زندان مشغول زیارت عاشورا می شود ، در سجده زیارت عاشورا خیلی گریه می کند تا خوابش می برد ، در عالم رویا حضرت علی علیه السلام را می بیند که بر او نهیب می زند و می فرماید : " چرا فلان کار را انجام می دهی ؟ " .
مرحوم کمالی گفته : من تا آن روز مفهوم ترس را نفهمیده بودم . هنگامی که مولای متّقیان بر من نهیب زدند تمام بدنم لرزید .
چون بیدار شدم از آنچه مولی مرا نهی کرده بود ، توبه کردم و استغفار نمودم . روز دیگر با توجه بیشتری زیارت عاشورا را خواندم و تصادفا باز هم در سجده به خواب رفتم و مولی را به خواب دیدم ، به من فرمود : " روز عاشورا آزاد می شوید"
به هم زندانها مژده دادم که آقا بشارت داده اند که روز عاشورا آزاد می شویم .
از عنایات مولی روز عاشورا شمشیری به دستم رسید ، با شمشیر بر مسوول زندان حمله کردم و وادارش کردم که درِ زندان را بگشاید . آنگاه همه زندانیان از زندان فرار کردند و من آخرین کسی بودم که از زندان بیرون رفتم .
شب را در یافت آباد تهران در منزل یکی از دوستان بودم ، فردا به قم رفتم . در مدخل قم یک نفر ژاندارم رو به طرف شهر ایستاده بود ، آرام آرام خودم را به او رسانیدم ، تفنگش را از دستش گرفتم . چون در برابر من قدرت مقابله نداشت , به التماس افتاد . گفتم : با تو کاری ندارم ، ترا تا صحن مطهر حضرت معصومه علیها السلام می برم و آنجا تفنگ را به تو بر می گردانم ، او نیز چاره ای جز تسلیم نداشت .
او را تا صحن مطهر حضرت معصومه علیها السلام بردم ، در صحن مطهر تفنگ را به او پس دادم و خود وارد حرم شدم و به بست نشستم .
دوستان دور و برم را گرفتند ، همه روزه می آمدند و در حرم با من نشست می کردند و شبها به منزلشان بر می گشتند و من در حرم می ماندم .
به حضرت معصومه _ سلام الله علیها _ عرض کردم : اینها خرج دارند و من باید به اینها برسم . یک مرتبه دیدم دستمالی از ضریح مطهر افتاد ، برداشتم و در جیب نهادم . هر روز مقداری از آن بر می داشتم و به یکی از دوستان می دادم تا احتیاجات مرا تأمین کند.
حدود یکماه به این منوال گذشت . روزی این دوست اصرار کرد که شما اینجا این پولها را از کجا می آورید ؟ داستان را به او گفتم ، بلافاصله پول تمام شد .
نگارنده گوید : " بَست " به جایی گفته می شود که مردم به هنگام ترس از دشمن به آنجا پناه می برند تا دستگیر نشوند ، مانند اماکن مقدسه ، مشاهد مشرفه و منازل علما و بزرگان .
در زمان سلاطین جور هر کس تحت تعقیب قرار می گرفت ، اگر خودش را به یکی از مشاهد مشرفه و یا به منزل یکی از علما می رسانید از تعرض مصون بود و گفته می شد فلانی در فلانجا به بست نشسته است .
منبع : کرامات معصومیه (علی اکبر مهدی پور)