قرض های ما ادا شد
قرض های ما ادا شد
آقای سبزواری خود داستان جالبی دارند که در کتاب کریمه اهلبیت فشرده آن را آورده بودیم ، مشروح آن را در اینجا از روی دستنویس ایشان می آوریم :
ما منزلی در کوچه جمکرانیهای قم خریدیم ، بیش از نصف آن را قرض کردیم و با تکلّف پرداخت کردیم . چون وامهای متعدّدی از صندوقهای قرض الحسنه گرفته بودیم ، اقساط هم عقب افتاده بود و مقداری هم دستی گرفته بودیم . سعی می کردیم وضع خودمان را به کسی نگوییم و راز خود را در درون نگهداریم .
وام هشتم ، نهم بود که مقدّماتش فراهم شد ، خواستم بگیرم ، کسی آمد برای ضمانت ، ولی در وسط گفت : " من شرعاً ضمانت نمی کنم ، فقط امضا می کنم " و لذا ضمانت او قبول نشد .
با هم بیرون آمدیم ، در کنار چهارراه بیمارستان آنقدر به من سرزنش کرد و دلم را آتش زد که پس از گذشت 14 سال هنوز دلم می سوزد و جای زخم زبانهای او خوب نشده است .
به او گفتم : من توی چاه افتاده ام ، اگر می توانی دستم را بگیر ، چرا این قدر سرکوفت می زنی ؟ باز هم ادامه داد و سنگ تمام گذاشت .
قرضهای متفرقه ای را قرار بود با این وام بدهم که وقت آنها رسیده بود و همه نقشه ها فرو ریخت و با نومیدی کامل به منزل رفتم .
بعدازظهر حالم خیلی بد شد ، خانواده پرسید : چه شده ؟ چیزی نگفتم ، گرفتم خوابیدم .
شب به حرم حضرت معصومه _ سلام الله علیها _ رفتم ، گفتم : عمّه جان ! من دیگر نه به وامها کاری دارم ، نه به قرضهای دستی ، هرچه بادا باد .
عبا را بر سر کشیدم و درگوشه ای نشستم و گفتم : عمّه جان من اگر جای دیگری داشتم می رفتم .
لذا با دل شکسته با عمّه جان به نجوا نشستم و برای بی بی روضه ای خواندم .
آن شب گذتش و من نیز از همه جا بریدم و به کسی مراجعه نکردم . شب دوّم و سوّم نیز به همان کیفیّت به محضر کریمه اهلبیت رفتم و همان برنامه را اجرا کردم که در آن سه شب حال و توجّه عجیبی بود.
آن شخص که دل ما را سوزانده بود ، نفهمید که چه شده ؟ ولی این کار به نفع ما و به ضرر او تمام شد ، اشاره ای کردم ، نگرفت ، حالا هم متوجّه نشده است . بعد هم از قم رفت و در تهران ساکن شد و قضایایی پشت سر هم انجام گرفت و ادامه دارد .
شب سوّم که از حرم بیرون آمدم ، شخصی با من مصادف شد و پرسید : شما برای این منزل چقدر بدهکار هستید ؟
گفتم : من به پدرم ، مادرم و خانواده ام نگفته ام ، هیچکس نمی داند و من به کسی نمی گویم .
گفت : من باید بدانم ، از او ا صرار و از من انکار ، سرانجام در اثر پافشاری زیاد ، به او گفتم .
روز بعد به منزل ما آمد و یک کیسه پلاستیکی آورد و قرضهای ما ادا شد .
من هرچه از او پرسیدم : این چیست ؟ در جواب گفت : عنایت حضرت معصومه سلام الله علیهاست ، چندین بار سوال خود را تکرار کردم ، همان پاسخ را داد . و بدین وسیله همه قرضهای ما ادا شد .
منبع : کرامات معصومیه
(علی اکبر مهدی پور)