نگین قم

وبلاگ کریمه اهل بیت حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها)

نگین قم

وبلاگ کریمه اهل بیت حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها)

نگین قم

این زن که خاک قم به وجودش معطر است

تکرار آفرینش زهرای اطهر است

تکرار آفرینش افلاک بر زمین

تکرار آفرینش عرش مصور است

دست سخاوتش پر از آمال دوستان

چشم محبتش به غریبان مضطر است

همشیره شقایق و همراز رازقی

با آفتاب مشرقی عشق خواهر است

این زن که از نیایش دو عالم است مست

معصومه است مریم آل پیمبر است

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان
سه شنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۱۰ ق.ظ

پناهگاه محرومان




پناهگاه محرومان

یک خانم محترمی از اهالی یزد و مقیم قم می گوید : در حدود چهل سال پیش از این ، شوهرم مرتّب مرا کتک می زد و به من نفقه نمی داد . گاهی آنقدر می زد که من از حال می رفتم .

یکبار که کتک فراوان زده بود ، آنقدر ناراحت شدم که تصمیم گرفتم انتحار کنم ، و لذا به مغازه عطّار رفتم و از او یک مثقال تریاک به یک تومان خریدم که بخورم و خود را نابود کنم .

به دلم گذشت که به حرم مشرف شده ، زیارت کنم و بعد از زیارت آن را بخورم . در صحن مطهر دیدم آقای شمس نائینی روی منبر صحبت می کند ، پای منبر ایشان نشستم و خیلی گریه کردم .

بعد از منبر ایشان به حرم مشرف شدم ، آنجا به نظرم رسید که این کار من اشتباه است ، چون من که دنیا ندارم ، با این کار آخرتم را نیز از دست می دهم . چون می دانستم کسی که خود کشی کند به جهنم می رود . لذا از تصمیم خود برگشتم و توبه کردم .

به هنگام بازگشت به منزل ، به مغازه عطّار رفتم و آن را با قند و چایی عوض کردم .

شب در عالم رویا دیدم که در صحن مطهر کنار حوض ایستاده ام خانم سیاه پوشی که تمام بدنش پوشیده بود ، حتّی صورت مبارکش نیز پوشیده بود و در دستشان دستکش داشتند ، به کنار من آمدند و فرمودند :

.از شما خیلی ممنون هستم .

عرض کردم : مگر من چه کردم که مورد رضایت شما قرار گرفته است ؟

فرمودند : به خاطر این که ، آن را در حرم من نخوردی .

سپس مرا با خود تا ایوان آیینه بردند ، نزدیک درب حرم 2 عدد کلید به من دادند و فرمودند : این اطاق از آنِ شماست .

سپس فرمودند : می دانم که چرا ناراحت هستی ، برای اینکه همسرت ترا کتک می زند . من کاری می کنم که کتک او در تو اثر نکند .

انگاه دست مبارکشان را بر سر و صورت من کشیدند و فرمودند : دیگر کتک او در تو اثر نخواهد کرد.

عرض کردم : بی بی شما کی هستید ؟ روپوش از صورت خود کنار زدند ، نور تمام صورت مبارکشان را احاطه کرده بود ، فرمودند :

"من فاطمه معصومه هستم " .

من چادر مبارکشان را گرفتم و گفتم : من حاجتم را از شما می خواهم . فرمودند : حاجت تو را دادیم .

از خواب بیدار شدم و دیدم در عالم رویا اشک فراوان ریخته ام .

از آن تاریخ به بعد هر وقت شوهرم مرا کتک می زد اصلاً اذیت نمی شد و بدنم درد نمی کرد .

این داستان را یکی از دوستان مورد اعتماد که با ایشان همسایه است برای نگارنده نقل کرد و اضافه نمود :

من مکرر شاهد کتک زدن شوهرش بودم و بعداً از او می پرسیدم : آیا دردت نمی آید ؟ ! می خندید و می گفت : نه ، به برکت حضرت معصومه _ سلام الله علیها _ اصلاً متوجه نمی شوم و دردم نمی آید .

 

منبع : کرامات معصومیه (علی اکبر مهدی پور)


نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی