نگین قم

وبلاگ کریمه اهل بیت حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها)

نگین قم

وبلاگ کریمه اهل بیت حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها)

نگین قم

این زن که خاک قم به وجودش معطر است

تکرار آفرینش زهرای اطهر است

تکرار آفرینش افلاک بر زمین

تکرار آفرینش عرش مصور است

دست سخاوتش پر از آمال دوستان

چشم محبتش به غریبان مضطر است

همشیره شقایق و همراز رازقی

با آفتاب مشرقی عشق خواهر است

این زن که از نیایش دو عالم است مست

معصومه است مریم آل پیمبر است

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان
سه شنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۰۰ ق.ظ

بست نشستن

بست نشستن

مرحوم حاج آقا حسین گلکاران که صد درصد مورد اعتماد بودند ، از مرحوم حاج سید تقی کمالی ، پهلوانِ نامی ایران نقل کرد که زمان رضا خان در تهران زندانی بوده ، در زندان مشغول زیارت عاشورا می شود ، در سجده زیارت عاشورا خیلی گریه می کند تا خوابش می برد ، در عالم رویا حضرت علی علیه السلام را می بیند که بر او نهیب می زند و می فرماید : " چرا فلان کار را انجام می دهی ؟ " .

مرحوم کمالی گفته : من تا آن روز مفهوم ترس را نفهمیده بودم . هنگامی که مولای متّقیان بر من نهیب زدند تمام بدنم لرزید .

چون بیدار شدم از آنچه مولی مرا نهی کرده بود ، توبه کردم و استغفار نمودم . روز دیگر با توجه بیشتری زیارت عاشورا را خواندم و تصادفا باز هم در سجده به خواب رفتم و مولی را به خواب دیدم ، به من فرمود : " روز عاشورا آزاد می شوید"

به هم زندانها مژده دادم که آقا بشارت داده اند که روز عاشورا آزاد می شویم .

از عنایات مولی روز عاشورا شمشیری به دستم رسید ، با شمشیر بر مسوول زندان حمله کردم و وادارش کردم که درِ زندان را بگشاید . آنگاه همه زندانیان از زندان فرار کردند و من آخرین کسی بودم که از زندان بیرون رفتم .

شب را در یافت آباد تهران در منزل یکی از دوستان بودم ، فردا به قم رفتم . در مدخل قم یک نفر ژاندارم رو به طرف شهر ایستاده بود ، آرام آرام خودم را به او رسانیدم ، تفنگش را از دستش گرفتم . چون در برابر من قدرت مقابله نداشت , به التماس افتاد . گفتم : با تو کاری ندارم ، ترا تا صحن مطهر حضرت معصومه علیها السلام می برم و آنجا تفنگ را به تو بر می گردانم ، او نیز چاره ای جز تسلیم نداشت .

او را تا صحن مطهر حضرت معصومه علیها السلام بردم ، در صحن مطهر تفنگ را به او پس دادم و خود وارد حرم شدم و به بست نشستم .

دوستان دور و برم را گرفتند ، همه روزه می آمدند و در حرم با من نشست می کردند و شبها به منزلشان بر می گشتند و من در حرم می ماندم .

به حضرت معصومه _ سلام الله علیها _ عرض کردم : اینها خرج دارند و من باید به اینها برسم . یک مرتبه دیدم دستمالی از ضریح مطهر افتاد ، برداشتم و در جیب نهادم . هر روز مقداری از آن بر می داشتم و به یکی از دوستان می دادم تا احتیاجات مرا تأمین کند.

حدود یکماه به این منوال گذشت . روزی این دوست اصرار کرد که شما اینجا این پولها را از کجا می آورید ؟ داستان را به او گفتم ، بلافاصله پول تمام شد .

نگارنده گوید : " بَست " به جایی گفته می شود که مردم به هنگام ترس از دشمن به آنجا پناه می برند تا دستگیر نشوند ، مانند اماکن مقدسه ، مشاهد مشرفه و منازل علما و بزرگان .

در زمان سلاطین جور هر کس تحت تعقیب قرار می گرفت ، اگر خودش را به یکی از مشاهد مشرفه و یا به منزل یکی از علما می رسانید از تعرض مصون بود و گفته می شد فلانی در فلانجا به بست نشسته است .

 

منبع : کرامات معصومیه (علی اکبر مهدی پور)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی